سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، تباه کردن مال، پرسش بسیار، و قیل و قال را دوست ندارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
و خداوند عشق را آفرید...
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
دریا

دانیال پرایم :: جمعه 84/11/14 ساعت 4:5 صبح

باز هم آمدی تو بر سر راهم

آی عشق می کنی دوباره گمراهم

دردا من جوانی را به سر کردم

تنها از دیار خود سفرکردم

دیریست قلب من از عاشقی سیر است

خسته از صدای زنجیر است

« دریا اولین عشق مرا بردی  ... دنیا دم به دم مرا تو آزردی

دریا سرنوشتم را به یاد آور   ... دنیا سرگذشتم را مکن باور »

من غریبی قصه پردازم

چون غریقی غرق در رازم

گمشدم در غربت دریا

بی نشان و بی هم آوازم

می روم شبها به ساحل ها

تا بیابم خلوت دل را

روی موج خسته دریا

می نویسم اوج غمها را


نوشته های دیگران()

عشق

دانیال پرایم :: جمعه 84/11/14 ساعت 3:48 صبح

سنگ عشق
زمین عاشق شد و آتشفشان کرد و هزار هزار سنگ آتشین به هوا رفت. خدا یکی از آن هزار هزار سنگ آتشین را به من داد تا در سینه‌ام بگذارم و قلبم باشد.
حالا هروقت که روحم یخ می کند، سنگ آتشینم سرد می شود و تنها سنگش باقی می ماند و هروقت که عاشقم، سنگ آتشینم گُر می گیرد و تنها آتش‌اش می‌ماند.
مرا ببخش که روزی سنگم و روزی آتش.
مرا ببخش که در سینه‌ام سنگی آتشین است.
***
سیل عشق
عاشق شد و عشق قطره قطره پشت دلش جمع شد؛ و یک روز رسید که قلبش تَرَک برداشت و عشق از شکافِ دلش بیرون ریخت.
سیلی از عشق راه افتاد و جهان را عشق بُرد.
فردای آن روز خدا دوباره جهانی تازه خلق کرد.
***
مردم اما نمی دانند جهان چرا این همه تازه است. زیرا نمی‌دانند که هر روز کسی عاشق می‌شود و هر روز سیلی از عشق راه می‌افتد و هر روز جهان را عشق می‌بَرَد و خدا هر روز جهانی تازه خلق می کند!
***
رنگ عشق
در و دیوار دنیا رنگی است. رنگ عشق. خدا جهان را رنگ کرده است. رنگ عشق؛ و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد. از هر طرف که بگذری، لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد. اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بی پروا بگذر، که خدا کسی را دوستتر دارد که لباس‌اش رنگی‌تر است!

نوشته های دیگران()

هنوز با سهراب

دانیال پرایم :: پنج شنبه 84/11/13 ساعت 10:52 صبح

در ابعاد این عصر خاموش ...

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه ... تنهاترم !!

بیا تا برایت بگویم :
چه اندازه تنهایی من بزرگ است !!

و تنهایی من
شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد ...
و خاصیت عشق این است !!

سهراب سپهری

نوشته های دیگران()

آخرشم همینه...

دانیال پرایم :: چهارشنبه 84/11/12 ساعت 2:12 صبح

    هوا سرد شده است، قهوه بی مزه شده است و آسمان بی رنگ است. بین آدمهای شهر نه مردی هست و نه زن، همه همجنس و هم قد و بی صورت اند. صدای شکستن موج را هم باد برده است. دستان خداوند از سرما خشک شده اند؛ بهشت تعطیل است و فرشته ها در گوشه کنار پیاده روها خوابیده اند و کاسه های گدایی زیر بالهایشان خالی است. زمستان رسیده است.

سردترین جنگ تاریخ آغاز شده است. تمام آفریدگان به جان هم افتاده اند و تجاوز و غارت و قتل عام فراگیر شده است. آدمها در دروغگویی از هم سبقت می گیرند. درختها به پای هم می پیچند و زمین هر روز از سرما می لرزد. هدف مشترک است : تمام مخلوقات می خواهند قبل از آنکه دیر بشود به جهنم برسند، می گویند آتش جهنم هنوز گرم است!

دروازه های جهنم را بسته اند. طبق آخرین اخبار شیطان در یک نشست اهریمنی اعلام کرده است که به علت ظرفیت محدود جهنم٬ تعداد گناهان لازم برای سقوط از پل صراط هزار برابر شده است و هیچ تضمینی مبتنی بر پذیرش تمام گناهکاران متقاضی وجود ندارد. او به تمامی مخلوقات هشدار داده است در شرایط حساس کنونی به نکیر و منکر دستور اکید داده شده است که در صورت مشاهدهء کوچکترین عمل خیر و خداپسندانه می توانند پروندهء مورد نظر را بهشتی اعلام کرده و به علت تعداد بی سابقهء متقاضیان جهنمی از شنیدن هر گونه اعتراضی امتناع ورزند.

قحطی آمده است.متخصصین و جراحان در تمام بیمارستانها بیماران را قطعه قطعه می کنند. تمام موسسات خیریه با بودجهء صدقات بمبهای اتمی می سازند و صلیب سرخ جهانی به بزگرترین شبکهء قاچاق اعضای بدن انسان تبدیل شده است.

پطرس، کودک فداکار، انگشت نشانه اش را پس از سالها از سوراخ سد بیرون کشیده است تا سد خراب شود و سیلاب شهر را ببرد تا شاید او هم به آتش جهنم برسد و خودش را گرم کند. او بلافاصله در سیل خفه شده است و به دنیای دیگر رفته است تا به کارنامهء اعمالش رسیدگی شود. کمتر از چند دقیقه بعد نکیر و منکر پروندهء نازکش را مطالعه کرده اند و جبرئیل دستور داده است او به دلیل سالها فداکاری تا ابد به بهشتی بودن محکوم شود.

پطرس حالا فرشتهء بی خانمانی شده است که روزها به دنبال سدهای آب می گردد تا آنها را تک تک با انگشت نشانه اش سوراخ کند و سیل همه جا را با خود ببرد. پطرس، کودک فداکار، در کمال نا امیدی هر روز عاشق می شود، از عشق خسته می شود، خیانت می کند و دروغ می گوید، شاید یک بار دیگر به نامهء اعمالش رسیدگی شود و این بار جهنمی شود؛ پطرس هر شب در رویای آتش جهنم می خوابد و فردا صبح باز در کنار خیابانهای سرد بهشت بیدار می شود تا یک روز دیگر هم وزن تمام گناهانش را به دوش بکشد، باز عاشق شود، باز خسته شود، باز خیانت کند و باز هم دروغ بگوید. پطرس، کودک فداکار، از دست شیطان هم خسته شده است...


نوشته های دیگران()

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بوف کور
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
و خداوند عشق را آفرید...
دانیال پرایم
Link to Us!

و خداوند عشق را آفرید...

Hit
مجوع بازدیدها: 6816 بازدید

امروز: 8 بازدید

دیروز: 6 بازدید

Archive


به خیال عاشقی...
زمستان 1384

links
سیاوش

In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail