دانیال پرایم ::
جمعه 84/11/14 ساعت 4:5 صبح
باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی عشق می کنی دوباره گمراهم
دردا من جوانی را به سر کردم
تنها از دیار خود سفرکردم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
« دریا اولین عشق مرا بردی ... دنیا دم به دم مرا تو آزردی
دریا سرنوشتم را به یاد آور ... دنیا سرگذشتم را مکن باور »
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گمشدم در غربت دریا
بی نشان و بی هم آوازم
می روم شبها به ساحل ها
تا بیابم خلوت دل را
روی موج خسته دریا
می نویسم اوج غمها را
نوشته های دیگران()