دانیال پرایم ::
چهارشنبه 84/11/12 ساعت 1:32 صبح
لیلای نازنینم امروز همنشین باد بودم و قصه ها از تاب گیسوی تو برایم می خواند. و اشتیاق چونان زبانه های آتش از دلم زبانه می کشید.
باد می گفت که چگونه در بین گیسوان تو می وزد و هنگامی که تو به عریانی می رقصیدی بر پیشانی ات بوسه ای می زند. از کرشمهء اندام عریانت که به سپیدی طلوع است سخن می راند و تاب را از دل بی قرار من می دزدید. من خود بی تابی را در چشمان باد دیدم. باد زبانه های اشتیاق را آنچنان در دلم شعله ور می کرد که مرا نیز با خود به رقص آورد ! باورت می شود من و باد به عشق رخسار زیبای تو آنچنان مستانه می رقصیدیم که خود را در یکدیگر گم کرده بودیم...
باد امروز بوی تو را می داد !!! می دانم آنچنان در تو وزیده بود که بوی گیسوانت امروز هدیهء شامه ام بود! همراه باد مست شدم و رقصیدم و چرخیدم و به یکباره خود را بادی یافتم که به دنبال گیسوی تو بود. ولی تو را نیافتم که در تو بوزم. نیافتمت که بر پیشانی ات بوسه بزنم ، یا که به کرشمهء اندامت طوفان برپا کنم...
نازنینم چرا خود را از من دریغ می کنی؟ خود را عریان به باد می سپاری و بر او ناز می کنی ولی حتی این ناز را هم از من دریغ می کنی. همیشه در پس پرده ای نشسته ای و بر این همه نیاز من ناز نمی کنی!
و خود را به باد می سپاری ؟ مگر نمی بینیش با وجود لعلین سرخ تو بوسه بر پیشانی ات می زند! مگر نمی بینی که من چگونه در هجران تو آنچنان اندام زیبایت را در آغوشم می فشارم و آنچنان بوسه ای بر آن دولب شیرنت می زنم که بدمستم می خوانند!
نازنین سینه را شکافته ام ، دلم پیدا ست....
نوشته های دیگران()