دانیال پرایم ::
چهارشنبه 84/11/26 ساعت 1:50 صبح
شکوه های مداوم، اشکهای پنهانی، طپش های پی در پی قلب، خنده های حاصل از یک اجبار درونی، چشمهای خیره شده به یک راه بی پایان، گلهای پژمرده شده درلفاف انگشتان نا امید یک خسته دل، گریستن و همنوایی با چک چک قطره های باران، گوش سپردن به صدای گامهای سرازیر شده از پیچ و خم های یک جاده یبی عبور و حس دیرینه گی آشنایی با خلوت یک بیابان.... تو را به یاد کدامین شرر می اندازد...آری، آتش عشق..... و چه زیبا حرارتی دارد آنگاه که دستانت را بر شعله های فروزنده اش بسپاری و لذت انتظار به رسیدن بهاری دلپذیر که گرمایی ذاتی در خود دارد را به جان بخری پس عاشق باش که عشق تنها بازاری است که هستی می فروشد...
نوشته های دیگران()